گالری خاطره ها







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





اوج بخشندگی

حاتم را پرسیدند که: " هرگز از خود کریمتر دیدي؟ "


گفت: بلی، روزي در سفر خانه غلامی یتیم و ناآشنا مهمان شدم وي دو گوسفند داشت.


فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیشمن آورد. مرا قطعه اي (جگر) از آن


خوش آمد، بخوردم و گفتم: " والله این بسی خوش بود. " شب را آنجا سپري کردم و


فردایش غلام بیرون رفت و گوسفند دیگر را کشت و آن موضع (آن قسمت ) را می


پخت و پیشمن آورد. و من از این موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار


شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است.


. پرسیدم که این چیست؟ گفتند: وي (غلام) گوسفندان خود را بکشت (سربرید). وي را ملامت کردم که: چرا چنین کردي؟


گفت: سبحان الله ترا چیزي خوشآید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟


پس حاتم را پرسیدندکه: " تو در مقابله آن چه کردي؟ " گفت: " سیصد شتر سرخ موي و پانصد گوسفند به وي دادم. "


گفتند: " پس تو کریمتر از او باشی! " گفت: " هرگز! وي هرچه داشت داده است و من از آن چه داشتم و از بسیاري؛ اندکی بیشندادم. "



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


[+] نوشته شده توسط Moro در 15:21 | |